Don’t go too far for the women’s day!
تندروى نكن! براى هشتم مارس روز زن
مطلب زیر مصاحبه ای است با مانا نیستانی کارتونیست و طراح و نویسنده کتابهای مصور (کمیک بوک). او متولد سال۱۹۷۳ میلادی در تهران و صاحب مدرک کارشناسی ارشد معماری از دانشگاه تهران است. از سال ۱۹۸۹ فعالیت خود را در مطبوعات ایران به عنوان طراح و کارتونیست شروع کرده و اکنون بعنوان کارتونیست نشریات آنلاینی چون توانا و ایران وایر مشغول به کار است. در سال ۲۰۰۶ به دلیل یک سو تفاهم و برداشت ضدقومیتی که از یکی از تصاویرش در بخش کودکان نشریه هفتگی ایرانجمعه شده بود به زندان افتاد. تظاهرات وسیعی در سطح شهرهای آذری ایران به بهانه این طرح صورت گرفت و طراح، مدت سه ماه را در زندان اوین سپری کرد. در فرصت آزادی موقت از زندان ترجیح داد کشور را ترک کند. او از سال ۲۰۱۱ ساکن پاریس است و تا کنون دو کتاب با عناوین «يک مسخ ایرانی» و «همه چیز خوب است» در کشور فرانسه منتشر کرده، سومین کتاب او با عنوان «راهنمای کوچک برای پناهنده سیاسی کامل» در ماهاوریل سال جاریدر فرانسه منتشر خواهد شد.
آقای نیستانی چند سال است که مهاجرت کردهاید؟
من حدودا ۸سال است که از ایران خارج شدهام و الان ۴ سال است که در فرانسه شهر پاریس زندگی میکنم.
مختصر بخوام بگم بخاطر یک سوتفاهم یا سو برداشتی بود که از یکی از کارتونهای من در بخش کودکان نشریه هفتگی ایرانجمعه انجام شد، از لغتی که ریشه ترکی آذری داشت در طرحی استفاده کردهبودم که تعبیر شوخی قومیتی شد در حالیکه موقع استفاده واقعا به رگ و ریشه کلمه و قومیت مربوطه فکر نمیکردم لحن همیشگی بخش که از زبان بچه ده دوازده سالهای بیان میشد نوعی فارسی خودمانی محاورهای بود بعلاوه یشتر هم در یکی دو استریپ از کلمه کذایی استفاده کرده بودم و هیچ اعتراضی نشده بود. بهرحال این منجر شد به اعتراضاتی در سطح شهرهای آذربایجان و آذری های سایر شهرها. تقریبا بلافاصله بی فرصت دفاع یا توضیح توسط حکومت ایران به زندان افکنده شدم و پس از سپری کردن ۳ ماه در زندان، موقتا آزاد شدم و از اونجا در دوره آزادی موفت تصیمیم گرفتم که کشور را ترک کنم. همانطور که گفتم ازادی من موفت بود و باید تفریبا بعد از یک ماه به اوین بر میگشتم پس فرصت نبود که از یک کشور اروپایی و یا امریکایی ویزا دریافت کنم، برای همین گزینه های من برای ترک کشور به کشورهایی مثل ترکیه یا امارات محدود بود. به دلایلی ترجیح دادم اول به امارات برم و بعد از دو ماه به انکارای ترکیه رفتم و بعد از دو ماه دیگه که در ترکیه سپری کردم به مالزی رفتم و اونجا بعد از ماجراهایی نهایتا ۴سال بعنوان دانشجوی فوق لیسانس در مالزی موندم و بعد هم در سال ۲۰۱۱ به فرانسه اومدم.
در مالزی دانشجو چه رشته ای بودی ؟
دانشجوی هنرهای بصری با گرایش پرفورمنس آرت. یک رشته کاملا نظری و تئوری بود، میتونستم برای دکترا تقاضا بدم ولی میخواستم که حتما دانشگاه قبولم کنه چون در حقیقت به ویزاش احتیاج داشتم پس ترجیح دادم سطح پایین تری را تقاضا بدم که قبولیم مطمئنتر باشه این اتفاق هم افتاد دوره آموزشی یک ساله و نیم بود اما من برای اینکه بتونم ویزام را تمدید کنم تا مدت سه سال کشش دادم همزمان از یک سری نهادهای حمایت از حقوق بشر تقاضای کمک کردم چون ویزام داشت تموم میشد و خیلی وضعیت مساعدی در مالزی نداشتم. بالاخره درفوریه سال دوهزارویازده با کمک یکی از همین نهادها به اسم ایکورن به پاریس دعوت شدم
مهاجرت چه تاثیری روی زندگی شخصی و حرفهای شما داشته؟
من اسم مهاجرتم رو تبعید میگذارم بخاطر این که مهاجرات زمانی است که شما با میل شخصی و خودخواسته دست به این کار میزنید و امکان برگشت دارید در مورد من یک خروج کاملا اجباری و اضطراری بود. بهرحال این مهاجرت یا تبعید تا به الان نیمیاش در مالزی گذشته و نیمی دیگه در فرانسه پس دو بخش و دو تجربه کاملا متفاوت بوده بخش اول که در مالزی گذشت شاید بشه گفت به من کمک کرد تا بتونم این تغییر محیط و تغییر فرهنگ را راحتتر بپذیرم برای اینکه مالزی فضا و محیط بینابین است. خیلی از حال و هوای ایران دور نیست با وجود تمام آزادیهای اجتماعی بیشتری که داره شاید مقداری هم به این دلیل باشه که جمعیت ایرانی قوی و قابل توجهی داره خصوصا بعد از ۲۰۰۹ که میزان مهاجرت ایرانیان به مالزی زیاد شد. همچنین کشوری است مسلمان، حالا من خودم آدم مذهبی یا دین باوری نیستم ولی بهر حال بافت مذهبی مقدار تشابه فرهنگ و فضا بین دو کشور ایجاد میکنه خلاصه جمیع این جهات، اون شوک فرهنگی را که همه دربارهاش صحبت میکنند برای من کمرنگتر کرد شاید اگر مستقیما از ایران به فرانسه می اومدم وضعیت فرق میکرد و سختتر می بود. مالزی یک جور مثل کاتالیزور عمل کرد از نظر مالی هم کمک کرد تا ابتدای کار فشار زیادی تحمل نکنم چون کشور بالنسبه ارزانی بود، به اضافه اینکه مالزی بخاطر حضور ملیتها و نژادهای متنوع و حضور مهاجران و تاجران و کارمندان اروپایی و امریکایی و خاورمیانهای کشور چندملیتی است با تنوع فرهنگی. این چند فرهنگی و چندنژاد بودن از طرفی باعث شده که زبان متداول در اون کشور انگلیسی باشه و ارتباط گرفتن رو راحتتر کنه از طرف دیگه در همچه جامعهای کمتر آدم احساس تکافتادگی میکنه منظورم از تکافتادگی، حس غربت از جنس حضور در کشورهایی مثل نروژ یا ژاپن یا آلمان است، کشورهایی که یک نژاد یا فرهنگ، اکثریت و غلبه چشمگیری داره. خروج از ایران مثل هر پدیده دیگهای کاملا سیاه یا سفید نبود. منافع و مضاری داشت. از یک سمت کمک هایی به وضعیت کار من بعنوان کارتونیست کرد از سمت دیگه بهر حال تمام چیزهایی را که در طول زمان در ایران فراهم کرده بودم، موقعیتهای اجتماعی و کاری، ارتباط با دوستان و آشنایان و فامیل رو از من گرفت. با خروج از کشور امکان کار در رسانه های آن لاین خارج از کشور را پیدا کردم که اکثرا منتقد و خارج از ایران هستند و داخل ایران نمیشه با آنها همکاری کرد، همکاری با رسانه هایی خارج از قیود و چارچوبهای ایران باعث شد که مقداری از آزادی بیشتر در کارهام برخوردار بشم لا اقل در زمینه موضوعاتی که مربوط به ایران میشد چون همچنان درباره موضوعات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مربوط به داخل کار میکنم. طبعا راحتیخیال تأثیرات مثبتی بر ایدهپردازیهای من داشت خصوصا از وقتی که وارد فرانسه شدم و احساس ثبات بیشتری در جا و مکان پیدا کردم و احساس امنیت روانی ام بیشتر شد. زندگی با ویزای شکننده دانشجویی در مالزی هیچوقت نتونست این حس امنیت رو به من بده. از طرف دیگه همانطور که گفتم خروج من از ایران حالت ضربتی و ناگهانی داشت. کسانی که مهاجرت میکنند معمولا با طرح و برنامه این کار را میکنند فرصتی یک ساله یا چند ماهه به خودشون میدهند تا این قضیه را هضم بکنند، اون رو در ذهن خودشون مزمزه و آماده کنند برایش برنامه بچینند یا مقدمات اقتصادی و مالی قضیه را فراهم کنند و بعد در فرصت مقتضی کشور رو ترک میکنند در مورد من ان اتفاق نیفتاد. من در عرض ۱۰ تا ۱۵ روز تصمیم به خروج از کشور گرفتم اتفاقی که هیچ وقت فکر نمیکردم در زندگیم بیفته. هیچوقت علاقه ای به ترک ایران نداشتم، اصلا. در نتیجه خروج اضطراریام خیلی چیزها رو پشت سر باقی گذاشتم و آمادگی خیلی مسائل و اتفاقات بعدی رو نداشتم. بهرحال دوره گذار رو طی کردهام و به ثبات نسبی رسیدهام اما نکته دیگه ای که میخوام اشاره کنم یک مقدار شخصی تر است و به روحیه و شخصیت و اخلاقیات خودم برمی گرده شاید دیگر هموطنان همچین حالتی را نداشته باشند اون هم اینکه من هیچ وقت آدم معاشرتی یا اهل رفیق بازی و جمع و مهمانی و خیابونگردی افراطی نبودهام در نتیجه پیوند من با ایران هیچ وقت یک پیوند عمیق با جغرافیا با ساختمانها یا با در و دیوار و با آدم های کوچهمحله نبوده البته فامیل و خانواده و دوستانم را دوست داشتم و دارم، همیشه دلم براشون تنگ میشه اما این جور نبوده که در ایران مدام قاطی هم بودهباشیم. من همیشه یک مقدار گوشه گیر بودم… شاید گوشه گیر اصطلاح درستی نباشه ولی بهر حال حضور در اتاق کار و خلوت خانهاکنار کامپیوتر و ورق و کاغذهام ترجیح دادهام در نتیجه تبعید و مهاجرت برای من به صورت انتفال این اتاق از کشوری به کشور دیگه اتفاق افتاد. وقتی وارد کشور مالزی شدم بعد از یک مدت کش و قوس اولیه و تجربه سفر ناموفق قاچاقی به غرب بالاخره به ثبات رسیدم و این اتاق را در کوالالامپور فراهم کردم کاغذها و قلمم را داشتم، کامپیوتر متصل به اینترتم را هم داشتم. الان در فرانسه هم اینها را دارم برای همین شاید هیچ وقت بشدت سایر هموطنهام دچار حس غم غربت یا از دست دادن نشده باشم، میدونید؟ اون حس حسرت وحشتناک برای مناظر، برای بوها برای طعم ها برای ادم های مختلف که در ایرانیها وجود داره … یک مقدار نبود این قضیه به من کمک کرد
پس تجربه شخصی مهاجرت برای شما جابجایی یک اتاق بود از ایران به مالزی و بعد فرانسه؟
بله تجربه من تا حدی اینجور بوده. البته ارتیستها یا کسانی که عادت به کار گروهی و کارگاهی دارند یا معاشرتیترند میتونند خیلی ضربه بخورند به علاوه من این شانس را داشتم که هنر و حرفهام بیشتر تصویری بوده تا متکی به کلام و این برتری و مزیت را نسبت به ادبا و نویسندگان تبعیدی داشتهام که مغازله با کلام و سخن فارسی براشون حیاتیاست و سخته که با زبان جدید ارتباط برقرار کنند من با تصویر کار کردهام و این هم به من کمک کرده تا یک مقدار راحتتر بتونم مهاجرت را تحمل کنم با اینکه حتی زبان فرانسه رو درست و حسابی یاد نگرفتهام هنوز.
در فرانسه با مجله ها یا در کل با فرانسوی ها کار کردهاید؟
میتونم بگم به صورت ثابت و دائمی نبوده چراکه اصولا پیدا کردن کار به عنوان یک کاریکاتوریست در یک روزنامه و یا نشریه که قدمتی داره و مدتی از چاپش میگذره در کشورهای اروپایی و امریکایی به این راحتی نیست. در ایران نسبتا راحتتر بود- احتمالا شرایط عوض شده باشه- بخاطر اینکه همیشه احتمال پاگرفتن روزنامه تازه بود و به هرحال من جزو اسمهای شناخته شده بودم که بیشتر بهم مراجعه میشد، البته از دست دادن کار هم به همون راحتی بود. نشریه را تعطیل میکردند یا ورشکست میشد و تمام. گاهی هم مثل آب خوردن زیراب طراح رو میزدند که همیشه همکاران و دوستان خوبی وجود داشتند که با طیب خاطر جای آدم بنشینند! اینچا اگر اکیپ نشریهای طراح و کارتونیست خودش را داشت تا سالها حفظش میکنه و جایگاه اون محفوظ محسوب میشه الان حدودا سی و پنج سال و شاید بیشتر میگذره که روزنامه لوموند فرانسه ستون کارتونی داره با یک کارتونیست ثابت: ژان پلانتو. خلاصه کار با نشریات قدیمیتر راحت نیست مگر اینکه نشریهای بخواد تازه تأسیس بشه و از صفر شروع کنه یا شمارههای اول باشه یا کارتون نداشته باشه و بخواد این بخش رو اضافه بکنه، شما را هم بشناسه و خبر بکنه این اتفاق بعد از انتشار نسخه ایتالیایی کتابم » یک مسخ ایرانی« برا ی من افتاد و یک نشریه ایتالیایی به اسم » ایست/شرق« که هر دو ماه یک بار در میاد درخواست همکاری داد و الان هر شماره یک کمیک دوصفحهای از من کار میکنه. به صورت متناوب و موردی نه پیوسته برای نشریاتی مثل لوموند ، کوریر اینترنسونال، لیبراسیون، تله راما و چندتای دیگه هم کار کردهام.
موضوعات را اونها به شما میدهند یا اینکه شما بهشون پیشنهاد میدید؟
مورد به مورد فرق میکنه گاهی اوفات تم یا موضوع اصلی را دادهاند مثلا خواستنهاند درباره کشتار شارلی ابدو کار بکشم گاهی هم کاری را از بین کارهام که در فیسبوک میگذارم دیده و پسندیدهاند و اجازه گرفتهاند که منتشرش کنند.
از نظر شما چه میزان با جامعه فرانسه به لحاظ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ادغام شده اید؟
اگر بخوام صادق باشم و واقعه بینانه نگاه کنم کم و سطحی.از یک طرف خیلی ناموفق نبودهام بهرحال تا الان که چهار سال از حضورم در فرانسه میگذره دو تا کتاب برای فرانسویها منتشر کرده ام و کتاب سوم هم به زودی منتشر میشه که این خودش خوبه اما یکی از شاخصه های مهم برای ادغام شدن برقرار کردن ارتباط محاوره ای و کلامی است خب من این زبان را در حد خیلی کم و اولیه میدونم در حدی که بتونم سفارش غذا و قهوه بدم البته فکر کنم وضعم از مرحوم ساعدی بهتر باشه که شنیدم معمولا از هر چیزی به جای یکی دو تا سفارش میداد که لازم نباشه اولش شناسه مذکر یا مونث بیاره) احتمالا شوخی است اما شنیدهام (به هرحال ضعف زبان خودش مانعی ایجاد کرده و این یک مقدار بخاطر همان است که قبلا بهش اشاره کرده بودم: من بیشتر وقتم را در اتاقم پای کامپیوتر یا کنار شاسی طراحی میگذرونم و عمده کار من هنوز برای رسانه های فارسی زبان است ، بیشترین وقت من صرف چرخیدن در فضای مجازی میشه برای پیدا کردن اخبار و مقالات، موضوع یابی برای طرحهام و چت با دوستانم. بهر حال به شوخی و جدی خیلی جاها گفتهام که من واقعا ساکن فرانسه و پاریس نیستم، مقیم سرزمین اینترنت »اینترنت لند« هستم جایی که مختصات خودش را داره کشوری که نیاز نداره مکان خاصی حضور فیزیکی داشته باشی و هر جای دنیا که باشی میتونی بدون پاسپورت و ویزا یا کارت اقامت، فقط با یک یوزر نیم و پس وورد و دسترسی اینترنت پا به اون بگذاری و احساس کنی بخشی از جامعه جهانی یا حتی کشور مادریات هستی.
کتابهایی که از شما منتشر شده یا قراره منتشر بشه را میشه لطفا معرفی کنید؟ .
تا الان یک کتاب کمیک اتو بیوگرافیک کار کرده ام به نام » یک مسخ ایرانی« یا » مسخ به شیوه ایرانی« که به چاپ سوم رسیده و استقبال ازش بده نبوده و به چند زبان دیگه هم درآمده و بعدش مجموعه ای از دویست تا از کارتونهام به نام «همه چیز خوب است» و سومین کتابی که قراره از من در بیاد »راهنمای کوچک پناهنده سیاسی کامل« یک جور شوخی مصور است با مراحل پناهندگی گرفتن و بوروکراسی در فرانسه .
شما در مورد زنان نسبتا زیاد کار کردهاید.چرا مساله زنان برای شما دغدغه شده؟
این یکی از موضوعاتی است که وقتی در ایران بودم خیلی کم درباره آن کار میکشیدم در واقع فضایی نبود که بشود بهش پرداخت، برا ی اینکه «زن» در ایران بعد از انقلاب همیشه یکی از تابوها و خط قرمزها بوده از نمایش ظاهر و فیزیکش بگیرید تا مسائل عرفی و حقوقی و اجتماعی که درگیرشه.شما اگر بخواهید به اجحافهای قانونی در این مورد اشاره کنید مستقیم و غیرمستقیم مشغول نقد مذهب و فقه هستید پس دفاع از زن و حقوق زن تبدیل به ضدیت با قوانین مذهبی و فقهی میشه. روزنامه » زن« رو فراموش نکردهایم که یک کارتون ساده درباره قانون دیه باعث توقیف و تعطیلیش شد. در نتیجه در ایران کارتونیست دچار خود سانسوری در این باره است یا این که آگاهانه یا ناخودآگاه سعی میکنه ازش فاصله بگیره وطرفش نره.یکی از اولین موضوعاتی که بعد از ترک کشور بیشتر بهش فکر کردم و پرداختم مساله «زن» در ایران بود به علاوه احساس میکنم اتفاقاتی که در ۲۰۰۹ افتاد منظورم جنبش اعتراضی علیه تقلب در انتخابات در ایران است، این خیلی کمک کرد به برجسته و مهمتر شدن موضوع برای من ، برای اینکه شاهد یک حضور خیلی خیلی پررنگ از زنان بودم، اکثرا در عکسها و تصاویر میدیدیم که در صف اول اعتراضات و تظاهرات شرکت داشتند، اولین نماد بینالمللی و همهگیر جنبش تصویر ندا آقا سلطان یک زن بود که دربرابر دوربین کشته شد، خیلی از بازداشتیها و زندانیها و کسانی که تبدیل به نمادهای این اتفاق شدند زنان بودند که مدام عکسها و فیلمهایشان ارسال میشد در سایت های مختلف مثل فیس بوک و یوتیوب در نتیجه این حضور پررنگ همه از جمله خودم را به نوعی تشویق کرد که بیشتر در این مورد فکر بکنند و بیشتر دقیق بشوند که چه اتفاقی داره میافته. من خیلی راجع به این قضیه فکر کردم و نتیجه ای که شخصا بهش رسیدم این بود: حکومت ایران و سیستم ایران مبتنی هست بر یک نظام مرد سالار و پدر سالار، در حقیقت سیستمی است که مشروعیت خودش را از کوچکترین سلول این ساختار میگیره که همون خانواده باشه و خانواده در ایران به طور سنتی مبتنی بر ارزشهای مردسالارانه و پدرسالارانه است، نتیجه و برآیند طبیعی چنین نگاهی در ساختارقدرت و سیاست تبدیل میشه به نظامی استبدادی مبتنی بر ارزشهای مردسالار. نظام، ارزشهای مردسالارانه و پدرسالارنه رو تشویق میکنه و متقابلا از اونها مشروعیت و قدرت میگیره پس هر چیز و هر عاملی که بخواد ارزشهای این سیستم سنتی مردسالار را در هم بشکنه و نظمش را بهم بریزه به نوعی برای قدرت سیاسی حاکم هم خطر محسوب میشه برای همین روی زنها به اعتقاد من خیلی حساس هستند، چون اونها طالب حقوقی هستند که این نظام پدر سالار و مرد سالار رو نقض میکنه. اینه که هر تحولی در ایران بخواد اتفاق بیفته به اعتقاد من یک سر اون در تغییر وضعیت حقوقی فرهنگی و اجتماعی زنان کشور قرار داره. در نتیجه مساله زن ایرانی بسیار مولفه مهمی است حتی اگه ارزش ذاتی خود قضیه و لزوم انسانی و عقلی برابری حقوق مرد و زن را در نظر نگیریم برای بر هم زدن معادله حاکمیت تکصدایی و مردسالارنه جمهوری اسلامی اهمیت زیادی داره.
فکر میکنید کارهای که میکشید درباره زنان , مهاجرت و … چه تاثیری روی مخاطبین به صورت عمومی میگذارد به عبارتی نتیجه مستقیم کار هاتون را در جامعه به چه صورت میبینید مثلا در تغییر قوانین غلط یا تغییر نگاه مخاطبین؟ با توجه به این که صفحات شما در فضاهای عمومی اینترنتی مخاطبین زیادی داره
من فکر میکنم خیلی مهمه یک نکته را فراموش نکینم این که فضایی رو که در اون کار میکنیم بشناسیم و نسبت به فعالیت خودمون دیدی واقعبین و صحیح داشته باشیم. من نگاه متوهم نسبت به فضای مجازی و تاثیراتش ندارم میدونم که اینترنت فضایی است که بین بخشی از کاربرانش تاثیرگذار است و این کاربران در ایران هنوز محدودند و همه این کاربران هم علاقه مند به مسائل سیاسی اجتماعی و … نیستند بسیاری فقط برای تفریح و گذران وقت میایند ، میدونم که اینترنت کل ایران را پوشش نمیده ، می دونم که اخباری که از طریق اینترنت به دست من می رسه گویای همه واقعیت ایران نیست و میتونه اگه مواظب نباشم من رو دچار توهم یا انتزاع فکری کنه، میدونم کاری که من میکنم دست تمام ایرانی ها نمیرسه ولی تعریف من از تاثیرگذاری کارتون یا طرح این نیست که تغییر خیلی بزرگ یا عمیق یا سریعی ایجاد بکنه. قرار نیست یک یا مجموعه ای کارتون، قانونی را عوض کنه قرار نیست که تحول سریعی بوجود بیاره یا فضای فرهنگی رو ناگهان از این رو به اون رو بکنه. دقیقا مثل این میمونه که شما به تأثیر تک رأی خود در انتخابات فکر بکنید. خب این رای شما در کنار دیگر رایها قرا ر خواهد گرفت و یک تغییری ایجاد خواهد کرد این در مورد کار های فرهنگی هم به نوعی صادق است. هر کار فرهنگی که انجام میدید احتمالا در کنار مجموعه ای از کارهای فرهنگی دیگه قرار خواهد گرفت و می تونید امیدوار باشید این مجموعه موجی را بسازه که در طول زمان صخره های تحجر و واپس گرایی رو میسابه و باعث میشه شکست و بریدگی و عقب نشینی دراون ایجاد بشه و ای بسا فرو بریزه. این تغییری است که در طول زمان در کنار عوامل دیگر بوجود میاد، چیزی سریعی نیست. من کلا به هر گونه تغییر ضربتی و سریع مشکوک و بی اعتفاد هستم در نتیجه کار من بله بخش خیلی خیلی خیلی کوچکی از جریان فرهنگسازی است اما این کوچک بودن ارزش و اهمیتش رو کم نمیکنه. همین کوچکها کنار هم قرار میگیرند و مجموعه رو شکل میدند.
متشکرم